دانلود کتاب اقتصاد سیاسی
اقتصاد سیاسی، علمی اجتماعی است که به بررسی تعامل پویای بین نیروهای بازار و دولت میپردازد و چگونگی تأثیرات تنش و تضاد بین این دو را بر جامعه بررسی میکند. اقتصاد سیاسی در زمینههای معین معانی متفاوتی دارد. برای مثال، در اقتصاد، اقتصاد سیاسی عنوانی است که به تحلیلهای مارکسیستی داده میشود و گاهی به کاربرد ابزارهای اقتصادی استفاده شده برای تحلیل رفتار سیاسی اشاره دارد. در این مقدمه کوتاه پس از اشارهای کوتاه به علم اقتصاد سیاسی به تفاوت اقتصاد کلاسیک و اقتصاد سیاسی میپردازیم.
اقتصاد سیاسی اسم سنتی اقتصاد است. اما امروزه این تمایز فراتر از مقوله کاربرد مفاهیم در فرایند زمان است. استفاده از واژه اقتصاد پس از انتشار کتاب «آلفرد مارشال» در سال ۱۸۹۰ تحت عنوان اصول علم اقتصاد در آموزش دانشگاهی کشورهای آنگلوساکسون، جای اقتصاد سیاسی را گرفت و در همان حال به نظر رابرتسون به کار نبردن صفت سیاسی نشان میدهد که علم مورد نظر در آخر متوجه فرد است و نه دولت.
موضوع اقتصاد سیاسی، شناخت همه پدیدههایی است که کنش اقتصادی انسان در جامعه را تشکیل میدهند، یعنی کنش انسانی در فرایند تولید، توزیع و مصرف محصولات و خدمات لازم برای اعضای جامعه، چیزی که کلیت «شرایط مادی زندگی» را در برمیگیرد. این کنش به شکل رابطهای دوگانه تجلی پیدا میکند: رابطه انسان – طبیعت و رابطه انسان – انسان.
فرایند تولید در جوهر خود، رابطهای است بین انسان و طبیعت. انشان برای ارضای نیازهای خود در برابر طبیعت قرار میگیرد. وی نخست از مقابله خود با طبیعت آگاه میشود و این آگاهی در کار وی تجلی پیدا میکند. همچنین انسان بر کار خود آگاهی دارد و تنها موجودی است که از پیش نتیجه کار خود را میداند. انسان میکوشد بر نیروهای طبیعت با استفاده از ابزاری که ساخته است، کار کند تا بتواند این نیروها را برای ارضای نیازهایش به کار بگیرد. با تغییر دادن طبیعت، بشر خود نیز تحول مییابد. امکانهای خود را چند برابر میکند و افقهای دید خود را گسترش میدهد.
از طرف دیگر، انسان موجودی اجتماعی است و جز با کمک دیگران قادر به شکل دادن به هستی خویشتن نمیباشد. بنابراین فرایند تولید، فرایندی اجتماعی است. کار هر فرد برای دیگران شکل تقسیم اجتماعی کار را به خود میگیرد. با توسعه کردار اقتصادی بشر، تقسیم کار جلوههای گوناگونی از قبیل، تقسیم کار برپایه جنس، برپایه کار دستی و کار فکری، برپایه طبیعت کار اقتصادی به شکل کار زراعی، کار صنعتی و کار خدماتی و غیره، پیدا میکند که متضمن تخصصی شدن فزاینده کارها و نیروهای انسانی است. در مرحله نخست، هدف تولید، ارضای آنی تولیدکنندگان است. اما در مراحل بعدی هنگامی که درجه توسعه نیروهای مولد به میزان مشخصی برسد و اضافه تولید اقتصادی شکل بگیرد، تولید کالایی پدیدار میشود. در اقتصاد سیاسی از این دو فرایند تحت عنوان ارزش مصرف و ارزش مبادله نام میبرند.
گفته شد که فرایند تولید گویای مبارزه افراد یک جامعه در برابر نیروهای طبیعت است. در این مبارزه روابطی بین افراد شکل میگیرد که روابط تولید نام دارد. روابط تولید در جریان تولید با واسطه عوامل تولید تشکیل میشوند و تعیین کننده رفتار شخص در برابر دیگران است.
ترکیب سطح معینی از توسعه نیروهای تولید با گونه روابط تولیدی که مطابق آن سطح از نیروهای تولید است، شیوه تولید خوانده میشود. شیوه تولید نشان دهنده وجود اجتماعی تمامی اقتصاد جامعه است. اگر بگوییم که موضوع اقتصاد سیاسی پدیدههای تشکیل دهنده فرایند اقتصادی در شکلهای گوناگون اجتماعی میباشد، میتوان گفت که شیوههای تولید به عنوان مفصل بندی تمامی حوزههای جامعه موضوع اقتصاد سیاسی است. بنابراین اقتصاد سیاسی به رابطه میان اقتصاد و سیاست یا بازار و دولت میپردازد.
اقتصاد سیاسی در جریان روند آهستهای در قرنهای هجدهم و نوزدهم تولد یافت. اقتصاد سیاسی کلاسیک راهی را پی میگیرد که در آن کنش متقابل بازیگران نفع طلب، از طریق دست نامرئی به وضعی از تعادل بازار یاری میرسانند که رفاه عمومی را به حداکثر می رساند. بنابراین براساس تعریفی که اقتصاددانان بریتانیایی و اتریشی از اقتصاد سیاسی ارائه میدهند، آن را علمی صوری و قیاسی درنظر میگیرند که برپایه گزارشهای انتزاعی در باب سرشت انسان استوار است. اقتصاددانان کلاسیک از جمله جان استوارت میل، اقتصاد را علم انتزاعی میخواند و آن را با هندسه مقایسه میکند. به نظر وی «اقتصاد سیاسی به بررسی کل طبیعت انسان آنگونه که براثر وضع اجتماعی تغییر مییابد، نمیپردازد. اقتصاد سیاسی با انسان تنها به عنوان موجودی که میل ثروت دارد و کسی که قادر است درباره کارایی وسایل دست یافتن به این ثروت داوری کند، سروکار دارد».
این رویکرد مورد اعتراض اقتصاددانان مکتب تاریخی آلمان و مارکسیستها قرار گرفت. آنها تعریفی استقراییتر و توصیفیتر را ترجیح میدادند. مکتب تاریخی آلمان، اقتصاد سیاسی را علم بررسی روابط متقابل واقعیتهای راستین مردم و دولت میداند و حیطه و وظیفه آن را «زندگی در تمامیت آن» ارزیابی میکنند.
نظریه اقتصادی مارکسیستی که کتاب حاضر درآمدی به آن محسوب میشود، صرفا نظریهای اقتصادی نیست، بخشی از آن فلسفی و بخشی دیگر جامعه شناختی است. مارکس به سنتی متفاوت از اقتصاد مارژینالیستی که امروزه در دانشگاهها تدریس میشود، تعلق داشت. سنت مدرن به قیمت میپردازد و سنت کلاسیک به ارزش. از این نظر مارکس به سنت کلاسیک (آدام اسمیت، ریکاردو و دیگران) تعلق دارد. سنت کلاسیک با نظریه ارزش کار درگیر است. به نظر ریکاردو «ارزش هر کالا یا کمیت هر کالایی که در برابر آن مبادله میشود، بسته به کمیت نسبی کاری است که برای تولید آن لازم است».
در حالی که اسمیت، قیمت طبیعی کالا را به چشم یک جور ترکیب سود، اجاره و دستمزد نگاه میکرد، ریکاردو قیمت را صرفا به کاری که برای تولید آن لازم بود، وابسته میدانست. در واقع ریکاردو بر آن است که سودها و دستمزدها به صورت معکوس باهم در ارتباط هستند. جانشینان ریکاردو نظریه ارزش کار را کنار گذاشتند و در عوص مارکس آن را به کار گرفت تا ثابت کند که سودها تفریق ناعادلانهای از کار هستند.
مارکس نظریه ارزش را از چهار جنبه اساسی تغییر داد، وی برخلاف ریکاردو عقیده داشت که کار نه تنها ملاک ارزش که منشاء آن است و از طرف دیگر بر آن بود که پدیده ارزش مبادله جزئی طبیعی از جامعه نیست بلکه شکل تاریخی و گذرای سازماندهی تولید و توزیع است. مارکس تأکید داشت که کارگر نه کار که نیروی کار خود را میفرشد و برخلاف اقتصاددانان کلاسیک بر سرشت دوگانه ارزش و کار تأکید داشت.
از نظر مارکس فرآوردههای انسانی دارای دو نوع ارزش هستند، ارزش مصرف، ارزش کالا برای کسی است که از آن استفاده میکند و ارزش مبادله چیزی است که کالا را با آن پول مبادله میکنیم. کالا چیزی است که برای مبادله و نه هدف مصرف خود تولید کننده تولید میشود. ارزش مبادله به واسطه کار اجتماعا لازم تعیین میشود. کار اجتماعا لازم، میزان متوسط کاری است که در زمان و مکان معینی و در سطح پیشرفت فنی و توانایی انسانی در آن مقطع برای تولید چیزی لازم است. کار اجتماعا لازم ملاک کمی ارزش نسبی چیزهاست. بنابراین ارزش مبادله نتیجه داخل شدن شیء در فرایند اجتماعی گردش و توزیع است. و بدین ترتیب شکل کالایی پدیدار میشود.
دوگانگی کار انسان نیز بدین معنی است که از یک طرف کار فعالیت عینی مشخصی است که در فرآوردههای معینی تجلی پیدا میکند و از طرف دیگر کار به طور کلی است، کار انتزاعی که همان مصرف نیروی کار انسان است و همین کار انتزاعی خالق واقعی ارزش مبادله است. نیروی کار کیفیت انتزاعی نهفته در چیزهاست و در نتیجه آن فرایند مبادله و امکان آن به وسیله معیار جهانی ارزش در شکل پولی پدید آمده است. پول بیانگر تبدیل شدن ارزش به قیمت و درآمیختن ارزش و قیمت است. اما این نابرابری منشاء سود نیست، بلکه منشاء سود ارزش اضافی است. ارزش اضافی، کار اضافی پرداخت نشده کارگر است و لذا چیزی جز بهره کشی نیست.
به دنبال این مارکس به بحرانهای نظام سرمایه داری که دائمی هستند میپردازد، بحرانهایی که از بهره کشی ناشی میشوند. کسب ارزش اضافی متضمن رقابت مداوم سرمایه داران است. رقابتی که به طور ثابت آهنگ انقلاب تکنولوژی مداوم را به جلو میبرد و در این فرایند است که از خود بیگانگی کار، فیتیشیسم کالایی، بحرانها و … رخ میدهد. پیشبینیهای مارکس بر این باور استوار بود که تضادهای درونی نظام سرمایه داری، آن را نابود خواهند کرد.
این گزارش نسبتا ساده و مختصری از چگونگی شروع اقتصاد مارکسیستی و به تبع کار ارنست مندل در این کتاب بود. همان طور که دیوید بلام اشاره میکند، اقتصاد سیاسی، عنوانی است که به تحلیلهای مارکسیستی داده میشود و به همین دلیل عنوان اصلی کتاب به «اقتصاد سیاسی» تغییر یافت.
نام مؤلف/گردآورنده: ارنست مندل، ترجمه: کمال حق پناه
تعداد صفحات: 135 صفحه
دانلود کتاب اقتصاد سیاسی
-
با سلام بهتر بود شما به کاکتبیکه اقتصاد سیاسی را بیان کرده اند اشاره کنید تا انجا که من میدانم از میان تما این اقتصاددانان ۲۰۰ سال اخیر تنها ۴ مکتب شکل گرفته که هنوز ئهم مطر ح هستند و در امور سیاسی مداخله میکنند اول مکتب مارکس دوم مکتب کینز بنام مکتب کمبریج و سوم مکاتب فریدمن بنام مکتب شیکاگو و چهارم مکتب اطریش با سردمداری هایک و شومپترو میزس که یک طیف را تشکیل میدهند و اقتصاد فعلی جهان را میسازند نهاد گرارا هم میتوان جزو کینزین ها دانست یا کمی مارکس که تکیه بر اصلاح سازوکارها میکنند بقیه اقتصاد را بیان مکینند و کاری با سیاست ندارند یعنی به تعامل بین بازارو دولت کاری ندارند در حالیکه تعامل ایندو است که تنش یا تضاد در جامعه ایحاد میکند و باید حل شود وگرنه فقط نگاه کردن است به صحنه اقتصاد نه کاری برای ان کردن مصیب دوانی