داستان قلمرو دزدان
سرزمینی بود که همه مردمش دزد بودند! شبها هر کسی شاه کلید و چراغ دستی دزدی اش را برمی داشت و می رفت به دزدی خانه همسایه اش. در سپیده سحر باز می گشتند، به این انتظار که خانه خودش هم غارت شده باشد! و چنین بود که رابطه همه با هم خوب بود و کسی هم از قاعده نافرمانی نمی کرد. (بیشتر…)