کانال تلگرام

عضو کانال تلگرام کتاب فارسی شوید

داستان فلفلی و مرد ساحر

21 دی 1395
بدون نظر

فلفلی را که می‌شناسید؟ همان پسرک روستایی که از بس کوچک و زبر و زرنگ بود به او می‌گفتند فلفلی. آن سال تابستان پدر فلفلی دست او را گرفت و به شهر آورد تا او را به دست استادی بسپارد تا کار و کاسبی یاد بگیرد تا در زندگی به دردش بخورد. ولی به هر دکانی رفتند صاحب دکان حاضر نشد فلفلی را به شاگردی قبول کند.
قناد می‌گفت: این پسر از بس کوچک است می‌ترسم قاطی آب نبات‌ها شده و توی شیشه آب نبات بیفتد.
ترشی فروش می‌گفت: فلفلی از بس شبیه فلفل است می‌ترسم قاطی فلفل‌های توی شیشه ترشی فلفل بیافتد و گم بشود.
سبزی فروش و بقالی و ماست بند هم هرکدام بهانه هایی می‌آوردند. فلفلی و پدرش آن روز به دکان‌های زیادی سر زدند. نزدیک غروب که دیگر داشتند ناامید می‌شدند، به دکانی رسیدند که شباهتی به دکان‌های دیگر نداشت. وقتی داخل شدند مردی را دیدند که ریخت و قیافه عجیبی داشت.
پدر فلفلی بعد از سلام گفت که می‌خواهد پسرش را به دست او بسپارد تا کاری یاد بگیرد. (بیشتر…)

داستان فلفلی و مرد ساحر

دانلود کتاب ای‌کی یوسان

21 آذر 1393
بدون نظر

امروز کتاب داستان مصور «ای‌کیو سان» را برای کودکان آماده کرده‌ایم؛

ای‌کیو سان، پنج سالش بود که درس خواندن را شروع کرد. او برای درس خواندن، همراه مادرش به مدرسه شبانه روزی می‌رفت. مدرسه شبانه روزی، همان جایی بود که «استاد بزرگ» در آنجا درس می‌داد…

(بیشتر…)

دانلود کتاب ای‌کی یوسان