دانلود داستان های شیرین بهلول دانا
بهلول به معنای گشاده رو و صاحب صورت زیبا و جامع خیرات اطلاق می گردد. این اسم را برای اشخاص بذله گو و در عین حال حق گو و حاضر جواب نیز به کار می برند. اشخاصی دیگری هم به این اسم بوده اند ولی بهلول معروف، همان شخصی است که در زمان هارون الرشید می زیسته و از شاگرد های مخصوص امام جعفر صادق (ع) بوده و از محبان اهل بیت محسوب شده است و به روایتی برادر مادری هارون الرشید و به روایت دیگر از بستگان نزدیک هارون عباسی بوده است.
بهلول از افاضل عقلای زمان هارون الرشید و به مصلحتی خود را به دیوانگی زده بود. از بنی اعمام هارون الرشید عباسی و از شاگرد های خاص امام جعفر صادق (ع) بوده و در زمره متقیان عصر هارون الرشید می باشد. محل تولد او شهر کرفه و اسم اصلی او «وهب بن عمرو» است. دیوانگی او بدین لحاظ بوده که چون هارون الرشید برای بقای خلافت و حفظ سلطنت بیم زیاد از امام هفتم موسی بن جعفر (ع) داشت درصدد از بین بردن حضرت برآمد و به دنبال بهانه ای بود آن امام به حق را به درجه شهادت برساند و برای این کار آن حضرت را متهم بداعیه خروج نمود و از متقیان زمان خود که از آن جمله بهلول بود استفتاء به قتل امام معصوم نمود! دیگران فتوا دادند ولی بهلول با رأی آن ها مخالفت نمود. فوری به خدمت امام رفت و صورت واقعه را به عرض رساند و التماس نمود تا آن حضرت او را ارشاد نماید و چاره فرماید. در آن وقت امام به او دستور داد که به دیوانگی تظاهر نماید. این بود که بهلول به مقتضای دستور امام واجب الاطاعه، خود را به دیوانگی زد و از تکلیف و قصاص هارون الرشید خلاصی یافت و در این حال حرف حق از مظلومین را بدون ترس ولی با بیانی مجنون وار و شیرین بیان دفاع می نمود و گاه خلیفه وقت و ارکان دولت را با بیانات خود رسوا و محکوم می ساخت. با این وصف مردم به فضل و کمال او ایمان داشته و حکایات مطالب او را سرمشق قرار می دادند و هنوز در این عصر بیشتر حکایات او در محافل ذکر و از آن ها پند گرفته می شود.
اما این روایت ضعیف است. چون خیلی بعید است که معصوم (ع) شخص عاقلی را صریحا امر کند که خود را به دیوانگی بزند، آنچه صحیح تر به نظر می رسد بدینگونه است که؛ چند تن از صاحبه و دوستان خاص امام (ع) که به مناسبت دوستی آن حضرت تحت تعقیب قرار گرفته بودند با مشورت همدیگر به خدمت امام (ع) رسیدند و کسب تکلیف نمودند. امام (ع) جواب آن ها را با یک حرف تحجی نمودار ساختند و آن فقط حرف «ج» بود، آن سه نفر دریافتند که جایز نیست بیش از این سؤال کنند. پس هرکدام آن را طوری تعبیر کرده و از خدمت امام مرخص شدند. یکی از آن ها «ج» را جلاء وطن دانسته و دیگری جبال تعبیر کرد و از شهر خارج شدند. بهلول آن را جنون دانسته و خود را به دیوانگی زد و همگی از آن خطر در امان ماندند.
-
کتاب رو خوندم، عالی بود!
من عاشق داستان و حکایت های طنز هستم.