دانلود کتاب بچههای پابرهنه
آب «قوروچای» بالا آمده بود و همه جور خرت و پرت و آت و آشغالهای گندیده را در آغوش گل آلودش باخود میبرد. باد سردی شلاقکش میوزید و با تازیانه سرما، صورت آدمها را کبود میکرد. صدای تازیانه باد بود و سوز سرما. زمین از باران دیشب پر از گل و لای بود و آب باران توی چاله چولههای آن یخ زده بود. روی پل تاکسیبارها پشت هم صف کشیده بودند و رانندههایشان در انتظار بار، توی سرما این پا و آن پا میکردند. میدان صاحب الامر همهمهای داشت که در باد گم میشد…