داستان آفتاب پرست و رنگین کمان
سال ها پیش آفتاب پرست خودخواه و مغروری سایر حیوانات را تنها به این خاطر که نمی توانستند رنگ خود را چون او تغییر دهند، ریشخند می کرد! او تمام روز با خود می گفت: «چه زیبایم من! هیچ حیوانی به شکوه و جلال من وجود ندارد!» همه حیوانات رنگ های زیبای او را تحسین می کردند، ولی اخلاق زشت و فخرفروشی اش را نه! روزی آفتاب پرست از دشتی می گذشت که ناگاه باران شروع به باریدن کرد، (بیشتر…)