دانلود رمان عقرب روی پلههای راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون میچکد قربان
کمی آن طرفتر کنار کُناری دژبانی با باتوم میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید میکوبید میکوبید توی سر سربازی که روی زمین افتاده بود …
خون از زیر کلاه سرباز راه افتاد و آمد، آمد، آمد تا رسید به پلهها و از پلهها بالا آمد و روی پله چهارم جلوی پای او متوقف شد. عقرب تکانی خورد و جلوتر رفت و لبۀ خون ایستاد.
