دانلود رمان دهکده متروک
در جادهای باریک، خاکی و تاریک در کالسکهای که اتاقش سقف نداشت، چشمانم باز شد، آسمان پر از ستارههای درخشان بود، گویی آن بالا خبریست، فرشتگان چراغانی کرده بودند و من همچون جنازهای بیاختیار در کف کالسکه خوابیده بودم، من آنجا چه میکردم؟ هیچ چیز در حافظهام نبود! بلند شدم تا به بیرون نگاه کنم، وقتی نگاهم به بیرون افتاد راهی را دیدم که طی کرده بودیم … . (بیشتر…)